جدول جو
جدول جو

معنی ابن خیرون - جستجوی لغت در جدول جو

ابن خیرون(اِ نُخَ)
ابوالفضل احمد بن حسن بن احمد بن خیرون بغدادی ابن باقلانی. محدث. ابوبکر خطیب صاحب تاریخ بغدادو ابن سکره و گروهی دیگر از محدثین از او روایت دارند. وفات او در 488 ه. ق. بهشتادوچهارسالگی بود. محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ خَ)
ولی الدوله ابومحمد احمد بن علی. وفات 431 ه. ق. ادیب و شاعر. از طرف ظاهر بن حاکم سلطان مصر متولی نوشتن سجلات بوده و دیوان شعری در چند ورقه داشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ زَ)
ابوالولید احمد بن غالب بن زیدون قرطبی. او شاعری مشهور است. در صغر سن از پدر یتیم ماند و بجهد خویش درادب و شعر براعت یافت. در جوانی عاشق دختری ولاده نام گشت و ولاده را عاشقی دیگر موسوم به ابن عبدوس بود که به آزار و ایذاء ابن زیدون کمر بست و عاقبت او راگرفتار حبس و بند کرد. پس از رهائی از زندان مدتی پنهان و آواره روزگار گذاشت سپس در سال 441 ه. ق. به اشبیلیه بخدمت معتضد بالله اشبیلی پیوست و بدربار اومحترم میزیست و به روزگار معتمد فرزند معتضد بالله مقام وزارت یافت و بترغیب او معتمد بشهر قرطبه لشکر کشید و آنرا متصرف شد و تختگاه خویش کرد. در 462 آنگاه که یهود اشبیلیه علم طغیان افراشتند او به اطفاء نائرۀ عصیان مأمور گشت و بدان شهر بعارضۀ تب درگذشت. مولد او به سال 394 و وفات در سنۀ 463 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ خَ)
ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن حضرمی یمنی. شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین. خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان از اعیان رجال و کبارعلما بوده اند. آنگاه که مسیحیان اشبیلیه را از مسلمین بازستدند جد او بتونس رفت و صاحب ترجمه در 732 ه. ق. بدانجا بزاد و در اوان صبا نزد پدر و دیگر دانشمندان در مدتی کوتاه ادب و فنون و علوم متنوعۀ دیگر فراگرفت. پدر و مادر و نزدیکان و بیشتر اساتید اودر بیماری طاعونی عام درگذشتند و او از غایت اندوه به ترک تونس جازم گشت لکن محمد بن تافراگین حکمران تونس او را از این عزیمت بازداشت و طغرانویسی خویش بدومحول کرد. در جنگی که متعاقب آن پیش آمد و محمد مزبور مغلوب گشت ابن خلدون با او به سبته شد و از آنجا بتلمسان و بسکره رفت. ملوک طوائف این نواحی مقدم او را گرامی داشتند و در عنفوان شباب صیت علم و فضل او بهمه اقطار مغرب برسید و امیر فاس ابوعنان یکی از دوستاران و مروجین علم او رابنزد خویش خواند و ابن خلدون بپذیرفت و بفاس رفت 755) و رتبت کاتبی سلطان فاس بدو مفوض گشت، در این وقت هنوز از پای طلب نمی نشست و از علماء مهاجر اندلس و دانشمندان بومی مغرب استفادات علمی میکرد لکن دیری نگذشت که دچار تهمت های حسّاد گشت و بسعایت آنان معزول و محبوس گردید و تا مرگ ابوعنان در بند ببود و پس از او رهائی یافت و ابوسالم مرینی جانشین ابوعنان اورا به ریاست کاتبان خویش برگزید (760) و در این وقت طبع او بشعر و شاعری گرایید و قصاید بلیغۀ بسیاری بسرود لکن ابن مرزوق خطیب بعناد و خصومت او برخاست وبه وشایت او از توجه ابوسالم نسبت بوی بکاست، پس ازوفات ابوسالم عمر وزیر که امور فاس بدو محول بود ابن خلدون را در مقام خویش بازماند. در آن وقت ابن خلدون آرزوی سیاحت اندلس کرد و از وزیر دستوری گرفت و زن و فرزندان به قسنطینه نزد خال خویش فرستاد و خود به غرناطه رفت (764) و بتوصیۀ لسان الدین بن خطیب وزیر، مورد اعزاز و اکرام ابن احمر امیر غرناطه شد. پس از یک سال بخواهش امیر قشتاله بدانجا رفت و آن امیر با آنکه نصرانی بود از احترام او چیزی فرونگذاشت و اقامت او را نزد خویش تقاضا کرد و گفت در صورت قبول این خواهش، املاک موروثۀ ابن خلدون را نیز که در اشبیلیه داشته است بدو باز خواهد داد لکن ابن خلدون نپذیرفت و امیر او را با هدایا و تحف گرانبها بغرناطه بازگردانید. در این وقت ابن خلدون از ابن احمر برای دیدار زن و فرزند خویش اجازت سفر خواست و ابن احمر رخصت نفرمود و کشتی خاص بقسنطینه فرستاد و عیال او را بغرناطه بازگردانید. بار دیگر به تفتین بدخواهان در دوستی او و ابن خطیب برودتی پیدا آمد و ابن خلدون اندلس را ترک گفت و به بجایه رفت و امیر بجایه ابوعبدالله او را منصب وزارت یا حاجبی داد وپس از آنکه مدتی در آن شغل بسر برد از آزار و ایذاءبداندیشان، بجایه را ترک گفت و به بسکره در نواحی صحرای کبیر گوشه گرفت. در این اثنا حاکم تلمسان و وزیر غرناطه هر دو، او را بخدمت خود میخواندند و او اجابت هیچیک نکرد و وقت خویش وقف تألیف و مطالعه فرمود. پس از چندی از جانب حاکم تلمسان ابوحمو بسفارت خاص برفتن اندلس مأمور شد و در اثنای راه حاکم فاس عبدالعزیز مرینی او را دستگیر و یک روز توقیف و سپس آزاد کرد و بمشاغلی چند بگماشت. در 776 از ابوالعباس حاکم فاس رخصت گرفت و باز به اندلس شد و ابن احمر او را بجای ابن خطیب بوزارت برگزید و در این هنگام خواست خانوادۀ خود را بفاس بازگرداند، امیر تلمسان مانع آمد و ابن خلدون خود برفتن تلمسان ناگزیر گشت، امیر تلمسان تقاضای استخدام وی کرد لکن او از تقلد امور ملکی بیزاری و تنفر نمود و در قلعۀ بنی سلامه از بلاد بنی توجین عزلت گزید و بمطالعه و نوشتن تاریخ مشهور خویش پرداخت. و در 780 بتونس مسقطالرأس خود بازگشت و بتدریس اشتغال جست. لکن شهرت فضل و توجه خاص امیرابراهیم بن عباس بدو و به تاریخ نوشتۀ او، نیات سوء کوته نظران را بر او برانگیخت چنانکه در 784 از ترک تونس و هجرت به اسکندریه (از طریق بحر) ناگزیر گشت و از آنجا بزیارت خانه شد لکن توفیق حج نیافت و بقاهره بازگشت و در جامع ازهر بتدریس مشغول و از دست برقوق سلطان مصر به قاضی القضاتی مذهب مالکی منصوب گشت (786) وعیال خویش بازگردانیدن خواست. از سوء حظ، کشتی بشکست و کسان او همگی فروشدند، در عقیب این مصیبت او از شغل قضا استعفا گفت و بقیت عمر را در قاهره بتدریس و تألیف و مکاتبه با ادبای اندلس و مغرب صرف کرد و در789 ایفای فریضۀ حج کرد و آنگاه که تیمور لنگ ممالک شام بگرفت در معیت برقوق بحضور تیمور بار یافته بعنایت او نایل گشت. وفات او در 806 یا 808 است. کتاب تاریخ او موسوم به کتاب العبر و دیوان المبتدء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر در هفت مجلد ضخم به طبع رسیده و مقدمۀ آن که یکی از هفت مجلد است در فلسفۀ تاریخ و اجتماعات باشد و آنرا علم عمران نامیده و خود را حقاً مخترع و موجد آن گفته است و بی شبهه چنین است و بعید نمی نماید که منتسکیو و دیگر علمای اجتماع متأخر، از این اثر ملهم و متأثر شده باشند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
چند تن از یک خاندان باین کنیت معروفند و در امل الاّمل ترجمه هر یک بتفصیل آمده است. جد این خاندان مردی خاتون نام بوده که به قرن هفتم هجری در قریۀ عیناث در جبل عامل میزیسته و فرزندان او بعضی در ایران و قسمتی در هند و برخی در جبل عامل بسر برده اند. مشهورتر از همه شمس الدین محمد بن سعیدالدین علی بن نعمه الله است از شاگردان شیخ بهائی. او پس از فراغ تحصیل به هندوستان رفته و در حیدرآباد متوطن شد، شرح اربعین شیخ بهائی را بفارسی ترجمه و جامع عباسی را شرح کرده و کتابی در امامت بفارسی نوشته. و از اسلاف او از این دوده جمال الدین ابوالعباس احمد بن شمس الدین محمد بن علی بن محمد بن محمد بن خاتون است. که شاگرد علی بن عبدالعالی کرکی و استاد شهید ثانی است. و دیگر نبیرۀ او احمد بن نعمه الله بن علی بن احمد، که صاحب تألیفات مستقل و حواشی و قیودی بر کتب دیگر است. و از این خاندان است محمد بن شیخ شهاب الدین احمد بن نعمه الله بن خاتون و علی بن شیخ شهاب الدین احمد و یوسف بن احمد و جمال الدین بن یوسف و محمد بن علی و احمد بن علی و حسن بن علی
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
ابوبکر محمد بن احمد بن شیرین البستی، نزیل غرناطه. ابن بطوطه نام این شاعر ایرانی را بمناسبتی برده و قطعۀ ذیل را در مدح غرناطه از او آورده است:
رعی الله من غرناطه متبوءً
یسر حزیناً او یجیر طریدا
تبرم منها صاحبی عند ما رأی
مسارحها بالثلج عدن جلیدا
هی الثغر صان الله من اهلت به
و ما خیر ثغر لایکون برودا
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
کنیت معبّری موسوم به محمد و مکنی به ابوبکر، معاصر با حسن بصری، و او از تابعین است، سیرین پدر او مسگر و اهل جرجرایا بوده و اسیر شده است. مادرش صفیه کنیز ابوبکر بود. ابن سیرین در خواب گذاری و تعبیر، مثل است و بسیاری حکایات از اونقل شده و کتابهائی به او نسبت میکنند مانند منتخب الکلام فی تفسیر الاحلام. کتاب تعبیرالرؤیا. کتاب الجوامع. و گورش به بصره است. (حدود العالم) :
خواب نوشین بداندیش تو خوش چندانست
کابن سیرین قضا دم نزند در تأویل.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
الحاج ابوعامر. از شعرای اندلس در مائۀ ششم هجری، معاصر با فتح بن خاقان. و فتح بن خاقان بعض اشعار او را در قلائدالعقیان آورده است
لغت نامه دهخدا
(اِنُ خَ)
ضیاءالدین ابوالحسن علی بن محمد قیسی قرطبی شاعر. وفات او بحلب در 603 ه. ق. بوده است
لغت نامه دهخدا
ابن خیرون مصری. محدث است
لغت نامه دهخدا